یلدا بازی...

سلام...

بالاخره یکی هم منو بازی داد... دیگه کم کم داشتم عقدهای می شدم آخه هیشکی منو بازی نمیداد

به هر حال تشکر میکنم از مریم خانوم نویسنده ی وبلاگ زمزمه های دلتنگی که منو دعوت کردن به این بازی...

فکر کنم دیگه همه در مورد این بازی بدونن من دیگه توضیحی نمیدم...

خب حالا من...

۱-از بچگی عاشق بودم شاید از ۶ سالگی... همه جوره... نخند

۲- یه بار تو دبیرستان سر امتحان دیپلم!!! پشت سر مدیر مدرسه!!! با دوستم تقلب کردیم که آقا هنوز که هنوزه وقتی من و دوستام یادمون میاد موی بر انداممون سیخ میشه... آخه تو اون شرایط با اون مدیری که ما داشتیم برگه عوض کردن کسی میخواست که تا بینهایت جرات داشته باشه و اهل ریسک باشه که اون شخص کسی نبود جز علی م...

۳- میتونم به جرات بگم خیلی وقتها کارهایی برای دوستان یا اطرافیان میکنم که شاید هیچوقت اونها برا من انجام نمیدن... البته من هیچ وقت از کسی توقع ندارم جبرا نکنه برام...

۴- عاشق نماز صبح هستم عـــــــــــــــــاشق... به خیلی چیزا رسیدم با نماز صبح...

۵- اگه عصبانی بشم... واویلا... واویلا... ( آفتاب نشی باز بری زیر ابرا... )

اینم از من... البته زیاده ها دونستنی های من ولی بهتره که دیگه نگم...

 

خب دعوت میکنم از

۱- بارون نویسنده ی  من و بارون...

۲- سفرکرده نویسنده ی  شب تولد من...

۳- فرهاد نویسنده ی آیینه...