-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 19:12
مثل سگ دلم گرفته همین همین همیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییینننننننننننننننننننننننننننن
-
یعنی میشه؟
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 12:16
باید بشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! پس... میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! همین روزها خبرشو واستون میارم! I'm sure!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
و باز هم انتظار...
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1389 15:35
سلام... به نظرتون یعنی بازم میشه که بشه؟ امشب رتبه رو میزنن... خیلی استرس دارم... خدا رو چه دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ برام دعا کنید...
-
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 23:02
خدایا اشکهامو ازم نگیر... ممنون...
-
رفتن....
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 14:10
سلام... من مدتی دارم میرم تهران و شاید نتونم فعلا بنویسم... برام دعا کنید... خدا رو چه دیدی شاید با تو باشم... شاید با نگاهت از این غم رها شم... خدا رو چه دیدی شاید غصه رد شد... دلم راه و رسم این عشقو بلد شد... هنوز بیقرارم به یاد نگاهت نشستم تو بارون بازم چشم به راهت.....
-
نمیدونم...
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 00:23
سلام... نمیدونم... کجا بودم کجا رفتم کجا رسیدم کجا هستم کجا قراره برم خدا چی میشم پس کجا میرسم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
نمیدونم چی شد...
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1389 22:13
سلام... نمیدونم چی شد بعد از مدتها اومدم اینجا... به اندازه ی همه دنیا دلم گرفته... نا شکری نمیکنم... خیلی خسته ام داغونم داغون... دیگه بارون نمیباره دیگه هیچ کس وجود نداره هیچ کس... هیچ کس زیر بارون قدم نمیزنه... آخ که چقدر میخوام بنویسم... شاید تا 2 ماه آینده که هستم بازم بنویسم... شایدم نه... بودم یا نبودم... نوشتم...
-
سلام
چهارشنبه 3 تیرماه سال 1388 09:08
سلام دوستام میخوام دوباره شروع کنم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 خردادماه سال 1387 14:00
سلام... بذار امتحانا تموم شه... بذار همه درسامو پاس کنم... بذار دیگه استرس درس نداشته باشم... آی چه میکنم... آی کجا میرم با دوسام... طبق معمول... ولی باز......
-
تشکر...
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 00:10
سلام... من وقتی خستم... من وقتی تنهام... من وقتی میخندم... من وقتی میگریم... من وقتی دلگیرم... من وقتی زیر بارونم... هیچی... همه چیزو میذارم تو دلم تا بعد... شاید تا همیشه... پ.ن : خدای عزیزم... ممنونم از بابت بارون...
-
اه...
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1387 23:26
خیلی خستم... خیلی تنهام... خدایا کی بارون میاد؟
-
یا علی...
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1387 14:32
سلام... دیروز با یکی از دوستام صحبت میکردیم. گفت تا حالا شده متوسل بشی به صاحب اسمت؟ گفت من چند بار تا حالا چله نشین مولا شدم و با دست به دامن مولا شدن به خواسته هام رسیدم ... بعد از اینکه ازش خداحافظی کردم خیلی به این موضوع فکر کردم... چند روزیه کتاب "لطفا گوسفند نباشید" رو شروع کردم... دیشب رسیدم به صفحه ی ۲۰۸ وسط...
-
سال نو...
پنجشنبه 1 فروردینماه سال 1387 00:47
سلام... سال نو مبارک... بالاخره سال ۸۶ هم با همه تلخیا و شیرینیاش تموم شد خدا رو شکر.... بازم مثل هر سال داستان همیشگی... یه سری تصمیم میگیریم که تو سال جدید چه کارایی بکنیم چه کارایی نکنیم... امیدوارم همه بتونیم تو سال جدید به همه اون چیزایی که میخوایم برسیم... ان شا الله...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 00:22
سلام... من بهترم... کسی نگران نباشه!
-
شب...
شنبه 15 دیماه سال 1386 23:36
یکی از همین روزا... روی شب... پا میذارم...
-
آرزو...
یکشنبه 18 آذرماه سال 1386 13:58
سلام... دیشب خواب دیدم دارم میروم کربلا... و این یعنی......... تمام سعیم رو میکنم برم... احتمالا بهمن همین امسال... خدا رو چه دیدی... شاید قسمت شد... دیروز کمی بارون اومد ولی کمی...
-
کمربند آبی...
جمعه 11 آبانماه سال 1386 00:31
سلام... آخ که چقدر فکم درد میکنه... امشب کمربند آبی رو هم گرفتم ولی به سختی... کمی دلم گرفته... امشب مامان بزرگم یه قضیه ای از زبونشون پرید... با آقا قبل از ازدواج یه بار تو زیر زمین خونشون که ظاهرا آش نذری میپختن قایمکی صحبت کرده بودن... ظاهرا آقا خیلی دختر کش بودن در اون ایام.... فعلا همین... آخ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 آبانماه سال 1386 00:28
بیچاره گربه ی سیاهی که دیوونه ی بارونه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 آبانماه سال 1386 00:38
سلام... دلم بوی بارون میخواد... دلم صدای بارون میخواد... دلم قدم زدن تک و تنهایی زیر بارون میخواد... دلم اشک ریختن زیر بارون میخواد... دلم داد زدن میخواد... دلم پرواز میخواد... دلم مستی میخواد... دلم سیگار میخواد... دلم شمال میخواد... دلم هوای سرد میخواد... دلم ... دلم... دلم... دلم گرفته... دلم خسته شده... دلم تنگ...
-
یعنی میشه؟
چهارشنبه 18 مهرماه سال 1386 00:37
سلام... یا رب نظر تو بر نگردد...
-
شب قدر...
جمعه 13 مهرماه سال 1386 00:21
سلام خدایا... خیلی دلم گرفته داره اشکام جاری میشه... یعنی منو میبخشی؟ ببین خدا من میدونم که بازم کم میارمو بازم گناه میکنم... ولی الان که دارم برات مینویسم پشیمونم... خدایا... کمکم کن... کمکم کن... کمکم کن... خدایا منو ببخش... کمکم کن... پ ن : امشب فقط بارون را کم دارم...
-
او...
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 23:03
سلام... سکوت... بغض در گلو... اشک... جاری شد برای او...
-
...
پنجشنبه 29 شهریورماه سال 1386 19:16
سلام... اشک تو چشام حلقه زد و نا خواسته نوشتم دلم بارون میخواد... دلم بارون میخواد... خدایا دلم بارون میخواد...
-
صبر...
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 09:58
سلام... یه روزی... یه جایی... یه کسی... یه چیزی... یه جوری... صبر داشته باش... صبر داشته باش...
-
یا علی...
شنبه 6 مردادماه سال 1386 11:13
سلام... نازد به خودش خدا که حیدر دارد... دریای فضائلی مطهر دارد... همتای علی نخواهد آمد والله... صد بار اگر کعبه ترک بردارد... عید همگی مبارک... یا علی...
-
بدون عنوان...
چهارشنبه 3 مردادماه سال 1386 17:24
سلام... از خویش رفته بودم باران نرم و ریز فرو میریخت بر بازوان سبز علفها و گیسوان خیس خزه ها بر سطح پر تبسم امواج آب و من... در هرم آفتاب کویر آتش گرفته بودم...
-
علی...
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 23:50
سلام... فکر کنم ۴ یا ۵ سالشه... اونم اسمش رو علی گذاشتن... بهش گفتم سلام علی آقا خوبی؟ گفت سلام علی تو خوبی؟ گفت علی مامانت بهترن؟ یه لحظه یه حالی بهم دست داد... ای خدا.... به یاد خودم افتادم... این علی با اون علی... گفتم آره علی مامانم بهترن... بعدم گفتم علی آقا خدافظ و رفتم... تا خونه از چشام اشک می اومد......
-
تولدم مبارک...
شنبه 19 خردادماه سال 1386 23:01
سلام... دیروز تولدم بود... دوستام سورپرایزم کردند... خیلی غافلگیر شدم موقعی که همه با هماهنگی از ساعت ۲ پشت سر هم اس ام اس دادن و زنگ زدن... بچه ها فقط یه چیز میخوام بگم در برابر لطفتون... دوستون دارم خیلی زیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد... الهی همیشه ی زندگیتون پر از غنچه های رز زرشکی باشه... خوش باشید و...
-
عدی هم رفت...
سهشنبه 8 خردادماه سال 1386 13:05
سلام... داشتم با گیتارش آهنگ میزدم که سیم گیتارش پاره شد... خیلی خجالت کشیدم آخه روز اولی بود که باهاش آشنا شده بودم... گفت مهم نیست دیگه کهنه شده بود... سیم پاره شده رو برداشت شروع کرد به بافتنش... وقتی بافت گفت دستبند جالبی میشه بیا دستت کنم... سیم بافته شده ی گیتار رو با چسب بست به دستم... اون روز خیلی خوش گذشت......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 خردادماه سال 1386 23:11
سلام... حدود ۳ ساعت پیش از یک خطر مرگ جون سالم به در بردم... یعنی اگه اون موتوری یه سانتیمتر اینطرف تر رد شده بود یا من ۲ ثانیه زودتر از خونه بیرون رفته بودم... امشب دیگه علی وجود نداشت که بیاد به وبلاگش سر بزنه... دیگه علی نبود بیاد خونه و یه عالمه... دیگه علی نبود بیاد تو اتاقش... دیگه علی نبود گیتار بزنه... دیگه...