کمربند آبی...

سلام...

آخ که چقدر فکم درد میکنه...

امشب کمربند آبی رو هم گرفتم ولی به سختی...

کمی دلم گرفته...

امشب مامان بزرگم یه قضیه ای از زبونشون پرید...

با آقا قبل از ازدواج یه بار تو زیر زمین خونشون که ظاهرا آش نذری میپختن قایمکی صحبت کرده بودن... ظاهرا آقا خیلی دختر کش بودن در اون ایام....

 فعلا همین...

آخ...

نظرات 6 + ارسال نظر
فردان جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:41 ق.ظ http://aber.blogsky.com

مبارکه.

سلام...
ممنون...

سارا خانم جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:10 ب.ظ http://biriaaa.blogsky.com

سلام رفیق
پس تو هم رزمی کاری
تبریک میگم
موفق باشید
اون زمان مردا مرد بودن
زن ها زن
هر کس سر جاش هویت داشت
امروز
جای همه عوض شده
باز از خاطراتشون بنویس
لذت بخشه
خوندن زندگی اون عزیزان

سلام...
ای بگی نگی...
ممنون عزیز...
سلامت باشی...
هنوزم مردها و زن ها زیادن....
من ها بدبین شدیم...
نا مردها و نا زن ها بیشتر به چشممون میان...
اگه لو دادن بازم مینویسم...

سپیده جون چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:13 ب.ظ http://www.yaseraha.blogfa.com

سلام .
چه عجب !!!! واقعا تعجب کردم .........
مطمئنی که این بار اسمی از بارون نیاوردی ؟؟!!
.
.
.
راستشو بگو ؛ توی اون کویر برهوت شما بارون رو کجا دیدی که عاشقش شدی ؟؟؟؟

سلام...
اگه هم اسمی از بارون نمیبرم بوی بارون همیشه تو وبلاگم هست...
مگه نه؟
بارون رو کجا دیدم...
بارون...
آه...
...

مریم یکشنبه 20 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:04 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

سلام.
نگفته بودی رزمی کاری پسر !
حالا چی کار میکنی که کتک خوردی ؟
ابیت مبارک .
انشالله مشکی بگیری
از من زدی جلو !

سلام...
گفتن نداره که...:دی
به قول یکی کتک خورم ملسه...
ممنون...
ولی خیلی ازت عقبم!
خوش باش و سلامت...

یاس دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:31 ب.ظ http://myrules.blogfa.com

زدن تو فکت؟
مبارک باشه کمربندت.حالا این رنگ به چی میاد؟:)))
ولی تو اصلا به اون ایام بابا بزرگت نرفتی ها حواست باشه:))

سلام...
آره):
ممنونم... به آسمون...
اون که آره...
آقا چشماشون خاکستریه...
خوش باش و سلامت...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:12 ب.ظ

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزه
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد
تب غرور چه بالاست بین آدمها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها
میان کوچه دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدمها
ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست
چه قدر قحطی رویاست بین آدمها
کسی به نیست دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
و حال آینه را هیچ کسی نمی پرسد
همیشه غرق مداراست بین آدمها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدمها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدمها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
میان این همه گلهای ساکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها
میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها

سلام...
ممنون....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد