سلام...
اصلا قصد آپدیت کردن نداشتم. ولی به خودم گفتم بهتره یادی از قدیما بکنم. موقعی که دلم میگرفت و روی هر تکه کاغذی که جلو دستم می اومد مینوشتم.
امشب دلم گرفته باز. کمی میخوام اشک... ولی دارم جلو خودمو میگیرم.
دلیلشو نمیدونم شایدم میدونم و ازش فرار میکنم...
کاش بارون ...
۳ روز دیگه امتحان کارشناسیه. هر چی که توانشو داشتم خوندم تو این ۱ ماه . ته دلم مطمئنم قبول میشم ولی یه ذره میترسم همش.
بچه ها برام دعا کنید . چیز خاصی نیست ولس شاید سرنوشتم بهش بستگی داشته باشد. خیلی مسخره به نظر میرسه ولی ... هیچی ...
دلم برا بارون خیلی تنگ شده. خیلی وقته سراغی ازم نمیگیره...
حرف گفتنی زیاد دارم...
مثل شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم...
مثل یک ساله شدن وبلاگم...
مثل پائیز قشنگ...
مثل بارون...
ایشالا قبول میشی
۳ روز دیگه خیالت راحت میشه دیگه اونوقت نبود بارونم واست راحت تر میشه
سلام
وبلاگت رو خوندم
دوست داشتی به من سر بزن
با تبادل لینک موافقی؟
سلام علی آقا ... دیدی آدما همه از بارون تعریف میکنن اما وقتی اون میاد ... همه چترها رو برمیدارن که زیرش قایم بشن و بارون اونا رو نبینه ... چه دل پری داشت سهراب از این آدما ... امیدوارم قبول بشی یاعلی
مطمئن باش قبول میشی!فقط کسایی میترسن و استرس دارن که به خودشون شک دارن!!
ببخشید این بارون شخص خاصیه یا نه همین بارونیه که الان چند وقته واقعآ سراغی از ما نگرفته؟؟!:دی
به خدا شرمنده ام. کارام وحشتناک زیاد شدن. حتی فرصت کوچکترین کارها رو هم پیدا نمیکنم. چه برسه اینترنت بازی. مطمئن باش قبولی دوست خوب. نگران نباش. شیرینی یادت نره ها. به خدا فرصت بشه میام. تند تند بنویس. من کار دارم. شما دیگه تنبل نشو....موفق باشی....بازم منتظرم....